اقتصاد، از بسیاری جنبهها، موفقترین رشتۀ علوم اجتماعی بودهاست. تجزیهوتحلیل ارجاعهای علمی نشان میدهد اقتصاددانها نتایجشان را بیش از اینکه از سایر علوم اجتماعی وارد کنند به آنها صادر میکنند (فورکاد و همکاران 2015). اقتصاد بهواسطۀ ابزار، نتایج و روشهای تفکرش، بهطور وسیع بر سایر رشتهها نظیر جامعهشناسی، علوم سیاسی، حقوق، روانشناسی و حتی زیستشناسی تأثیر گذاشتهاست. این تأثیر که گاهی اوقات بهعنوان «امپریالیسم اقتصادی» توصیف میشود، بازتاب موفقیت «مدل استاندارد» رفتار انسانی، یعنی انسان اقتصادی است (لازیر 2000).
اما این مدل، بهرغم موفقیتش، هدف طرد و تحقیر بسیاری در علوم اجتماعی بوده است. درونِ رشتۀ اقتصاد، زمینۀ جدیدی در پژوهش، یعنی اقتصاد رفتاری، عمدتاً با انتقاد از مدل انسان اقتصادی رشد کرده است. اقتصاد رفتاری، درک اقتصاد از رفتار انسانی را با آوردن ایدههای جدید از روانشناسی به این رشته غنی کرده است. هرچند پیش از پرداختن به بینشهای اقتصاد رفتاری، نباید رویکرد اقتصادی استاندارد را کنار بگذاریم و باید نقاط قوتش را درک کنیم.
خود را بهعنوان دانشمند علوم اجتماعی تصور کنید که میکوشد چگونگی و چرایی کاری را که مردم میکنند درک کند. چقدر برایتان آسان است از رفتاری که در جامعه میبینید سر در بیاورید؟ این عمل بهسرعت رعبآور میشود. مردم کارهای مختلفی میکنند. برخی از این کارها ممکن است پیش پا افتاده بهنظر برسند، مانند تصمیم اینکه برای شام چه چیزی بخرند. اما بسیاریشان خیلی پیچیده بهنظر میآیند، مانند تظاهرات سیاسی یا مناسک مذهبی. رانههای رفتارهای انسان بهنظر بیشمارند، از امیال ابتدایی (نظیر گرسنگی، تشنگی) گرفته تا امیال پیچیدهتر (مانند بلندپروازی، احساسات اخلاقی). در میان رانههای پیچیدۀ رفتار، برخی طبیعتشان اجتماعی است: مردم کنشهای زیادی را تحت تأثیر هنجارها، فرهنگ و سنن انجام میدهند. ممکن است وسوسه شوید برای توضیح آنچه مشاهده میکنید، دامنۀ گستردهای از رانههای رفتاری ممکن را فهرست کنید. این شکل از مطالعۀ رفتار اجتماعی همانند مطالعۀ حیات وحش توسط زیستشناسان اولیه است: تنها مشاهده و برچسب زدن بر آن. ممکن است با مطالعۀ رفتار به این نتیجه برسید که: «مردم در شرایط الف از هنجار راستگویی تبعیت میکنند، غرور ملی خود را تحت شرایط ب ابراز میدارند، در شرایط پ موقعیت اجتماعی برایشان مهم است، آنها در شرایط ت هنجارهای دوستی دارند و غیره.» چنین رویکردی بیمصرف نیست، اما درکی از چرایی عمل مردم بهدست نمیآوریم. قوت و جذابیت مدل انسان اقتصادی همین است که در عوض بر حداقل مفروضات رفتاری تکیه دارد.
دانشمندان در جستجویشان برای درک جهان، مدلهایی میسازند که نسخۀ سادهشدۀ واقعیت هستند. مثلاً اشیاء در فضا سهبعدیاند، اما فیزیکدانها برای مطالعۀ حرکاتشان معمولاً آنها را با نقطه (با صفر بُعد) نشان میدهند. بههمین ترتیب، اقتصاددانها و سایر دانشمندان علوم اجتماعی برای مطالعۀ مردم و جوامع، نسخههای سادهشدۀ آنها را میسازند. اینکه این مدلها چقدر باید ساده شوند پرسشی مهم و چشمناپوشیدنی است. اگر مدلی را خیلی ساده کنیم، بهاندازۀ کافی به واقعیت شبیه نیست که به ما در درک آن کمک کند. اگر مدلی را خیلی پیچیده کنیم، برداشت از آن دشوار میشود. یکی از عالیترین راهها برای فکر کردن دربارۀ مدلها، مقایسۀ آنها با نقشه است: نقشه برای کمک به شما در پیدا کردن راهتان نباید خیلی ساده باشد، اما نباید خیلی هم مملو از جزئیاتی باشد که آن را در هم بریزد.
یکی از اصول کلیدی علمی برای تعیین میزان سادگی مدلْ تیغِ اُکام[1] است. این اصل بیان میکند که مدلهای علمی برای توضیح پدیدهای که قصد نشان دادنش را دارند باید تا حد امکان ساده باشند. ایزاک نیوتن این اصل را اینگونه بازنویسی کرد که «ما برای چیزهای طبیعی باید علتهایی را بپذیریم که برای توضیح ظاهر چیزها درست و کافی باشند» (نیوتن 1687/1999). در همین راستا، یکی از نقاط قوتِ مدل انسان اقتصادی سادگیاش است: تنها بر مفروضات معدودی تکیه میکند. بااینحال و بهرغم این سادگی، ثابت شده که برای درک دامنۀ وسیعی از رفتار بهکار میآید.
در ابتدا، اقتصاددانها دو فرض بسیار ساده دربارۀ رفتار دارند که تقریباً بیضرر بهنظر میرسند. به عاملیتی[2] فکر کنید که برای انتخاب، با گزینههای مختلف روبرو است. اولین فرض این است که عاملیت میداند چه میخواهد (کامل بودن ترجیحات). دومی این است که عاملیت، ترجیحات نامتجانس/متناقض ندارد (انتقالپذیری). از نظر اقتصاددانها این دو فرض، مشخصۀ ترجیحات «عقلانی» در نظریۀ مصرفکننده هستند (مس-کولل و همکاران 1995). مفهوم عقلانیت یکی از مفاهیم مهم در اقتصاد است. در کاربرد روزمره، معمولاً به این معناست که یک نفر معقول/خردمند است. اقتصاددانها عقلانیت را با توجه به چند اصل رفتار مانند کامل بودن و انتقالپذیری[i] تعریف میکنند.
فرای این دو اصل محوری، اصول سختتری نیز برای تشخیص عاملیت عاقل (عقلانی) بهکار رفتهاند. مثلاً اقتصاددانها عموماً فرض میکنند که عاملیت عاقل باورهایی را شکل میدهد که با استفاده از بهروزرسانی بِیزی[3] بازتابندۀ قُوّتِ اطلاعات موجود هستند؛ بهروزرسانی بیزی مشخص میکند که پس از مشاهدۀ شواهد جدید، باورهای پیشین چگونه باید بهروز شوند. وقتی عاملیتها از بهروزرسانی بیزی استفاده میکنند، باورهای ذهنیشان دربارۀ احتمال رویدادهای مختلفِ ممکنْ قوانین سازگاری را رعایت میکنند که بر معیارهای احتمال اِعمال شدهاند.[ii] در عمل، مفهوم بسیطِ عقلانیت مطابق این فرض است که مردم میدانند چه میخواهند، ترجیحات و باورهای درونی سازگار دارند و بهاندازۀ کافی از ابزار موجود برای رسیدن به بهترین گزینۀ موجود در میان مجموعۀ گزینههای ممکن استفاده میکنند.
در نظر داشته باشید که این تعریف از «عقلانیت» دربارۀ نوع چیزهایی که مردم میخواهند نیست. مثلاً این تعریف از عقلانیت نمیگوید برخی چیزها باید برای مردم مطلوبتر باشند و چیزهای دیگر نباید. این فقط به این معنی است که مردم در ترجیحاتشان (هر آنچه که میخواهد باشد)، نباید ناسازگار باشند. به بیان دیگر، عقلانیت دربارۀ محتوای ترجیحات نیست؛ دربارۀ انسجام آنهاست. اگر جان تصمیم بگیرد که به سفر با قایق تفریحی همراه با چشمه آبگرم و ماساژ برود، درحالیکه جِین انتخابش اقامت در جنگل با حداقل استانداردهای زندگی باشد، هیچیک از آنها کمتر یا بیشتر عقلانی نیست. آنها صرفاً ترجیحات متفاوتی دارند.
اگر چه، این تعریف از عقلانیت میتواند برای اقتصاددانهای کاربردی که میکوشند رفتار انسانی را در دنیای واقعی درک کنند اندکی مشکلساز باشد. هر تفاوت در رفتارِ مشاهده شده بین مردم بهآسانی میتواند با انعکاس تفاوتها در ترجیحات درونیشان «توضیح» داده شود. مثلاً اگر جان زندگی خصوصیاش را وقف صعود از نردبان اجتماعی کند تا پول زیادی دربیاورد، میتوانیم رفتارش را اینگونه توضیح دهیم که با «ترجیحاتش» هدایت میشوند. اگر جِین در ازای حقوقِ کم در یک سازمان غیرحکومتی (NGO) برای کاهش فقر جهانی کار کند، باز میتوانیم رفتارش را اینگونه توضیح دهیم که توسط «ترجیحاتش» هدایت میشوند. علاوه بر این، هر تغییر رفتار در طی زمان نیز میتواند با تغییر در ترجیحات توضیح دادهشود: اگر جِین کارش را در سازمان غیرحکومتی رها کند و به کار در یک صندوق پوشش ریسک بپردازد، صرفاً میتوانیم بگوییم بهخاطر این است که ترجیحاتش عوض شدهاند. با این طرز صحبتکردن از «ترجیحات»، عملاً چیزی را توضیح ندادهایم. در این تعریف، ترجیحات یک همانگویی[4] است: ترجیحات مردم آن است که انتخاب میکنند تا انجام دهند و آن را برای انجام انتخاب میکنند، زیرا ترجیحشان است.
اقتصاددانها برای ملموسکردن مفهوم ترجیحات در هنگام مطالعۀ رفتار، معمولاً محدودیتهایی بر محتوای محتملِ این ترجیحات اِعمال میکنند. اقتصاددانهای کلاسیک نظیر جان استوارت میل در هنگام مطالعۀ فعالیتهای اقتصادی فرض کرده بودند میتوانیم اهداف افراد را به افزایش ثروت و بِهزیستی مادّی محدود کنیم. جورج استیگلر و گَری بِکِر، برندگان جایزۀ نوبل، در مقالۀ مشهورشان «De gustibus non est disputendum» (در سلیقه مناقشه نیست) این اصل را با انواع مشخصی از محدودیتها بر ترجیحات مردم باز نویسی کردند. نخستین محدودیت آنها این است که ترجیحات در طول زمان باثباتاند: «به همان دلیل که یک نفر دربارۀ کوههای راکی استدلال نمیکند، دربارۀ سلیقه نیز استدلال نمیکند، هر دو سر جایشان هستند، سال دیگر نیز آنجا خواهند بود و برای همگان یکساناند». محدودیت دوُمشان این است که مردم از منافع مادّیشان پیروی میکنند و به همین دلیل، رفتار را عمدتاً میتوان با قیمتها و درآمد توضیح داد: «اقتصاددان به جستجوی تفاوتها در قیمتها یا درآمدها برای توضیح هر تفاوت یا تغییر در رفتار ادامه میدهد» (استیگلر و بکر 1977). این محدودیتها منوط به گشتن به دنبال توضیحاتی برای رفتار انسانی است که بر تعقیب منفعت شخصی مادّی تکیه دارد.
استیگلر و بکر در مقالۀ ابتداییشان تأیید کردند که این محدودیتها لزوماً تنها راه درست برای کَندوکاو در رفتار انسانی نیست. آنها احتمالاً بیشتر به دلایل روششناختی، محدودکردنِ توضیحات رفتار انسانی را پیشنهاد دادند. حتی اگر انسانها ترجیحات باثبات نداشته باشند و حتی اگر فقط پول برایشان اهمیت نداشته باشد، برای اقتصاددانها مفید است که چنین مفروضات سادهسازیشده را در نظر بگیرند. دلیلش این است که رویکرد علمی هنگامی قویتر است که بهجای در نظر گرفتن مفروضات بسیار زیادی، بتواند حقایق بسیاری را با فرضهای معدودی توضیح دهد. درباره رفتار انسانی، بهجای اینکه از انواع ترجیحات مختلف برای انواع رفتار متفاوتِ مشاهدهشده استفاده شود، توضیح دامنۀ وسیعی از رفتار مشاهدهشده با یک انگیزۀ مجرد (یعنی منفعت شخصی مادّی) جالبتر است.
با این همه، تمییز یک فرض روششناختی (دربارۀ نحوۀ مطالعۀ جهان) از یک فرض اساسی (دربارۀ اینکه جهان چگونه است) میتواند ناواضح و تار باشد. اقتصاددانها اغلب این فرض خودخواهانه را در عمل درست گرفتهاند. این «نظریۀ منفعت شخصی» یکی از انگارههای مدل انسان اقتصادی بودهاست.[iii] در نتیجه، رفتارهایی که منفعت شخصی را نقض میکنند به کَرّات برچسب «غیرعقلانی» خوردهاند.[iv]
یکی از مزایای مشهود مفروضات اقتصاددانها دربارۀ عقلانیت این است که آنها به مدلسازی رفتار انسانی اعتبار بخشیدهاند (مثلاً با استفاده از مدلهای ریاضی). تحت این مفروضات، میتوانیم چگونگی انتخاب افراد را بین گزینههای مختلف مشخص کنیم: آنها گزینهای را انتخاب خواهند کرد که بالاترین مزایای مادّی را در میان تمام گزینههای موجود دارد. بدینترتیب، مدلسازی رفتار، پیشبینیکردن را ممکن میکند. این پیشبینیها بعداً میتوانند با استفاده از رفتار مشاهدهشده آزمون شوند.
فرضیۀ خودخواهی بهعنوان رویکرد روششناختی، مناسب است، زیرا از تعداد ابعادی که عاملیت به آنها دربارۀ انتخاب اهمیت میدهد میکاهد (مثلاً عاملیت تنها به پول اهمیت میدهد). سایر فرضیههای ثانویه[v] دربارۀ انسان اقتصادی نیز برای مدلسازی معتبر تصمیمهای افراد، بسیار مناسب بودهاند. یکی از مهمترینهایِ این فرضیهها آن است که انسان اقتصادی در ریاضیات خیلی خوب است.
برای مشاهدۀ اینکه یک اقتصاددان چگونه از مدل انسان اقتصادی، که در ریاضی خوب است، برای نشان دادن فرایند تصمیمگیری انسانی استفاده میکند، بیایید موقعیتی ساده در زندگی را در نظر بگیریم. فرض کنید جان در یک شهر ناشناخته به دنبال یک رستوران میگردد. او رستورانی پیدا کرده و مِنو و قیمتهایش را میبیند. آیا باید در آنجا بماند، یا به دنبال رستوران دیگری بگردد؟
مدل انسان اقتصادی به ما یک چارچوب مفهومی تعریفشده برای اندیشیدن درباره این مسئله میدهد. اول، به ترجیحات موجود جان بستگی دارد: او چقدر گرسنه است، چقدر از راه رفتن خسته شده است، ترجیحاتش دربارۀ نوع غذایی که این رستوران دارد، در مقابل انواع دیگر غذا که در اطراف وجود دارند چیست و او مایل است چقدر پول بیشتر برای غذای بهتر بپردازد. فرض کامل بودن ترجیحات به این معنی است که با توجه به سایر رستورانهای بالقوه که با فاصله، قیمت و نوع غذا مشخص میشوند، جان بتواند تعیین کند که رستوران دیگری را بر این رستوران ترجیح میدهد یا نه. بهعبارت دیگر، جان میتواند میان مشخصات رستورانها بده-بستان کند. مثلاً او میداند برای چند دلار صرفهجویی در قیمت شامش، چقدر مایل است راه برود و میداند برای غذای باکیفیتتر چقدر مایل است بپردازد. برای انتخاب میان اینکه بماند یا برود، از دانش خود دربارۀ وجود محتمل سایر رستورانها در اطراف و مشخصات آنها استفاده میکند و تصمیمش رستورانی است که بالاترین رضایت ذهنی مورد انتظار را در پی دارد: اگر محتملتر باشد که از همین رستوران رضایت بیشتری داشته باشد، داخل آن میشود؛ اگر محتملتر باشد که رضایتش در رستوران دیگری تامین میشود، بخت خود را در جای دیگر میآزماید. در این صورت، ممکن است جان ناموفق باشد. ممکن است رستوران دیگری را پیدا نکند و به رستوران اول بازگردد. اما اگر احتمال کافی وجود داشته باشد که رستورانی خوب پیدا کند، به ریسک آن میارزد. مزیّت این مدل اقتصادی آن است که به اقتصاددان امکان میدهد نحوۀ تصمیمگیریهای جان را بر اساس مطلوبیتش درباره غذا، زمان و پول پیشبینی کند. وقتی این راهحل تعیین شد، آنگاه اقتصاددان میتواند درباره این ، کَندوکاو کند که اگر برخی از متغیرها خود تغییر کنند، چقدر احتمال تغییر این انتخاب وجود دارد: اگر کیفیت غذای رستوران پایینتر باشد، اگر قیمت بالاتر باشد، اگر نزدیکترین جایگزین بسته باشد. توانایی پیشبینی نحوۀ انتخاب افراد بر اساس برخی مفروضات درباره مطلوبیتشان در قیاس با ناتوانی در پیشبینیهای مشخص بسیار جذاب است. این پیشبینیها بعداً میتوانند با مشاهدات تجربی کاویده شوند. با این رویکردِ مبتنی بر پیشبینی و کاوش تجربی آنها، بهنظر میرسد اقتصاد رویکردی علمی از علوم طبیعی را بهکار میبندد.
یکی دیگر از فرضیههای مناسب این است که فرض کنیم باورهای فرد تصمیمگیر درستاند. در اینجا دوباره این فرض همانند مفروضات درباره ترجیحاتِ باثبات و خودخواهانه چند مزیّت روششناختی دارد. باورهای صحیح قابلیتِ اقتصاددانها را در توضیح هر رفتار با داستانهای همینطوری[5] را مهار میکند. اگر هر باوری میتوانست فرض شود، هر رفتاری میتوانست بهعنوان بیشینهساز منفعت شخصی برای یک باور عجیب توضیح داده شود. مثلاً فرض بگیرید مشاهده میکنید که جانْ کَره را به مارگارین ترجیح میدهد؛ میتوانید فرض کنید دلیلش آن است که او اعتقاد دارد کره برای سلامتش بهتر است. اگر جِین مارگارین را بر کره ترجیح دهد، صرفاً ممکن است فرض کنید به این دلیل است که اعتقادی خلاف جان دارد و فکر میکند مارگارین برای سلامتش بهتر است.
در این پرتو، فرض اینکه باورهای عاملیتها دقیق است، نوعی تحمیل روششناختی کاربردی است. اما وقتی که اقتصاددانها را به این فرض سوق میدهد که مردم هرگز باورهای پیشین غلط ندارند و میتوانند عناصر پیچیده و پراکندۀ اطلاعات را برای شکلدادن باورهای دقیق کاملاً جمع کنند، میتواند به فرضیهای نامحتمل بدل شود. در مثالِ جستجو برای رستوران، فرضِ باورهای صحیح نشان میدهد که اگر جان اعتقاد داشته باشد که برای یافتن یک رستورانِ بهتر 50 درصد شانس دارد، در 50 درصد موارد که او بهدنبال رستورانهای دیگر است، قطعاً رستوران بهتری پیدا میکند.
این فرضیههای متفاوت، تعریف مشخص و یکسانی از عقلانیت شکل نمیدهند و واژۀ «عقلانیت» بسته به فرضیههایی که نمایندگیشان کرده، تعریفهای مختلفی در اقتصاد داشته است. در برخی موارد، تنها به یک فرد ارجاع میدهد که ترجیحات کامل و منسجم دارد. در سایر موارد، بهمعنی مفروضات قویتر دربارۀ محتوای ترجیحات، دقتِ باورها و توانایی حل مسائل است. معنای دقیق عقلانیت، بسته به حوزۀ پژوهش در اقتصاد تغییر میکند.[vi] در نسخۀ قویترش، انسان اقتصادی، تصمیمگیری است که ترجیحات سازگار دارد، منفعت شخصیاش را در نظر میگیرد، ریاضیاش خوب است و باورهای دقیق دارد.
انسان اقتصادی از نوع انسانهایی که من و شما در زندگی روزمره با آنها مواجه میشویم نیست. بسیاری از منتقدان این مدل را صرفاً چون نسنجیده و عمیقاً ناقص است رد کردهاند. آنها همواره اشاره کردهاند که اقتصاددانها مفروضات غیرواقعگرایانهای دربارۀ توانایی شناختی افراد دارند. برای درکِ این نقد بیایید دوباره مثال جان را در نظر بگیریم که باید بین ماندن در یک رستوران یا گشتن به دنبال رستوران دیگر انتخاب کند. اقتصاددانهایی که از مدل انسان اقتصادی استفاده میکنند، رفتار انسانی را با فرض اینکه مردم میتوانند بهترین رویکرد را برای حل مشکل بیابند، مطالعه میکنند. مشخصاً انسان اقتصادی راهبرد بهینۀ توقف را مییابد که دربارۀ زمان توقفِ جستجو برای یافتن رستوران دیگر و ورود به رستورانی که اکنون در مقابل آن ایستاده، قاعده میگذارد. برای یافتن این قاعده، اقتصاددان ساعتهای زیادی را صرف حل معادلات پیچیده میکند که در آنها بهترین تصمیم به باورهای عاملیت دربارۀ امکانِ یافتن رستوران بهتر در جای دیگر (با استفاده از توزیع احتمال)، به هزینۀ جستجو برای گزینۀ دیگر و نیز به تابع مطلوبیتی بستگی دارد که کیفیت مِنو، زمان جستجو و قیمت غذا را به رضایت تک بُعدی برای عاملیت تبدیل میکند. اقتصاددان با یافتن راهحل این معادلات (قانون توقف که مطلوبیتِ عاملیت را بیشینه میسازد) برنامهای کامپیوتری مینویسد که با در نظر گرفتن پارامترهای موقعیت (مانند هزینههای جستجو، مطلوبیت برای کیفیت غذا)، بهوسیله محاسباتش در مییابد کاری که عاملیت در عمل میکند چیست. بسته به پیچیدگی مسئله، چند دقیقه یا چند ساعت طول میکشد تا برنامه راهحل را بیابد. آنگاه اقتصاددان از این راهحل برای توضیح اینکه جان چگونه بهسرعت انتخاب میکند که در رستوران بماند یا نه استفاده میکند. زیر سؤال بردن درستی این رویکرد نابخردانه نیست.
بااینحال، نباید برای رد رویکرد قدیمی انسان اقتصادی بیگدار به آب بزنیم. این مدل برنامۀ پژوهشی بسیار موفقی بوده که به بسیاری از بینشهای عالی دربارۀ رفتار انسانی و جامعه منجر شده است. تقلیلگرایی مدل انسان اقتصادی میگوید که در پی توضیحی همسانکننده در پسِ تمام این رفتارهای متفاوت باشیم: مردم خردمندند و در پی منفعت شخصی خود هستند. تقلیلگرایی (یعنی توضیح بسیاری از چیزهای متفاوت با چند اصل معدود)، یکی از مؤثرترین اصول علمی است. یکی از نمودهای قُوّت مدل انسان اقتصادی بینشهایی است که این مدل میتواند با رد توضیحات عرفی مردم از رفتارشان ایجاد کند. مردم ممکن است علاقه داشته باشند که برخی از انگیزههایشان را ابراز و انگیزههای دیگر را پنهان کنند. اگر سیاستمدارن بهجای اینکه انگیزهشان را لذت بردن از شأنِ مقام عنوان کنند، بگویند انگیزهشان «دفاع از منافع ملّی» است، بیشتر احتمال دارد انتخاب شوند. ستارگان موسیقی نیز اگر بهجای عنوان کردن کسب درآمد، ادعا کنند که بهخاطر دل هواداران آواز میخوانند، بیشتر احتمال دارد که محبوب شوند.[vii]
فرای عاملیتهای منفرد، سازمانهای اجتماعی نیز روایتهایی میسازند که موجودیت خود را توجیه میکند. حکومت «از منافع شهروندان حمایت میکند»، نیروی پلیس «از شهروندان حفاظت میکند و جرائم را کاهش میدهد» و کلیسا «به هدایت باورمندان در زندگیشان کمک میکند». این روایتها، بهصورت هدفمند، وجود احتمالی محرّکهای دیگر از سوی عاملیتهای درون این سازمانها را نادیده میگیرد: سیاستمداران میتوانند برای افزایش بخت انتخاب شدن، از تصمیمگیریهای خلاف منافع ملّی حمایت کنند؛ نیروی پلیس ممکن است گاهی ترجیح دهد که خطایی را پنهان کند، حتی اگر جنایتی لاینحل باقی مانده، یا حتی اگر مشخص نیست شخصی که زندانی شده واقعاً گناهکار است یا نه؛ برخی نمایندگان مذهبی ممکن است در رفتار مجرمانه دست داشته باشند و کلیسا از آنها محافظت کند.
لِویت و دابنر (2005) در کتاب مشهورشان، اقتصاد عجیب و غریب[6]، دو واژه ژاپنی را توصیف میکنند که بازنمای واقعیت دوگانه در جامعه است: hone (احساسات و امیال حقیقی مردم) و tatemae (رفتار و نظرات مردم که در ملأ عام بیان میشوند). رویکرد اقتصادی، با رد روایتهای رسمی جامعه دربارۀ رفتار انسانی (tatemae)، بنیانکن بوده و در بسیاری از مواقع امکان نگاهی اجمالی به محّرکهای واقعیِ رفتار مشاهدهشده (hone) را میسر کرده است. این یکی از منابع عظیم بینشهایی بوده که اقتصاد را بسیار موفق کرده است.
لِویت و دابنِر تصویری جالب توجه از این حقیقت را در تحقیق دربارۀ فساد در کُشتی سومو به دست میدهند. سومو رشتهای است که ریشه در فرهنگ افتخار و احترام به سنتهای قدیمی دارد. اگر جایی باشد که شما انتظار داشته باشید انگیزههای اقتصادی پشت در مانده باشند، همینجاست. اما پیروزی در مبارزه، شأن و جوایز مادی به دنبال دارد. لِویت با در دست داشتن سلاح مدل انسان اقتصادی، سؤال سادهای میپرسد، پرسشی که معمولاً در دنیای کُشتیِ سومو نادیده گرفته میشود: آیا کشتیگیران به انگیزههای مادی (حتی هنگامیکه با هنجارهای سنتی بازی تناقض دارند) واکنش نشان میدهند؟
پاسخ یک «بلۀ» بلند بود. شواهد آماری این حقیقت را نشان دادند که وقتی کشتیگیران سومو از پیش واجد شرایط صعود در ردهبندی هستند، گاهی مسابقاتی را که نیاز به برد در آنها ندارند جدی نمیگیرند. بسیاری از این مسابقات را به رقبایی که محتاج برد برای صعود هستند، میبازند. بهطرز مشهودی، نتیجه در دفعۀ بعد که آنها با هم دیدار میکنند برعکس است. این بیان میکرد که به کشتیگیری که شدیداً نیاز به برد داشت، در نخستین رویارویی یک برد آسان تقدیم میشد و در دیدار دوم، او این لطف را جبران میکرد. الگوی موجود در دادهها شک چندانی باقی نگذاشت که این چیزی نیست جز نظام تبانی که در آن کشتیگیران، پیروزی را برای منفعت خود مبادله میکنند. اندکی پس از اینکه نتایج منتشر شد، معلوم شد که تبادل رشوۀ پولی نیز میتواند پیرامون این نتایج ازپیشتعیینشده اتفاق افتد. بهطور خلاصه، اقتصاددانها توانستهبودند رفتار پنهانِ مخالفِ روایت رسمی جامعۀ کشتی سومو را برملا کنند، زیرا آنها روایت رسمی را چشمبسته نپذیرفته بودند. در عوض، آنها رویکرد جزئینگرانۀ خود را بهکار برده بودند، با این فرض که انگیزههای مادّی احتمالاً مهماند.
بهلحاظ تاریخی، این رویکرد نافذ مورد استفادۀ اقتصاددانها در مطالعۀ رفتار انسانی با یک چارچوب نظری ریاضی دقیق که قادر به پیشبینی است و ابزارهای تحلیلی تجربی که احتمالاً در علوم اجتماعی بهترین بودند همراه شده است. طی دورهای که مدل انسان اقتصادی غالب بود، روششناسی و اصول اقتصادی، سایر علوم اجتماعی را تحت تأثیر قراردادند و گاهی زیر و رو کردند.
∴
هر گاه از انسان اقتصادی انتقاد میکنیم، نباید تمام مشارکتهای این «مدل استاندارد» را در اقتصاد و سایر علوم اجتماعی رد کنیم. من در این کتاب استدلال خواهم کرد که راه فرای انسان اقتصادی، دور انداختن بینشهای گذشته و تنها گفتن اینکه مردم «غیرِعقلانی»اند، نیست. برعکس، غنیسازی این مدل است که اغلب بهترین بینشها را به الگوهای غنی و پیچیدۀ رفتار انسانی میبخشد.
[1]. Occam’s Razor: در فارسی اصل امساک یا اصل اختصار تبیین نیز خوانده میشود.
[2]. agent
[3]. Bayesian Updating
[4]. Tautology
[5]. Just-so stories - در علم و فلسفه، داستانی است دارای توضیح روایی آزمونناپذیری برای عمل فرهنگی، صفت بیولوژیکی یا رفتار انسان یا حیوانات دیگر.
[6]. Freakonomics - این کتاب با نام اقتصاد ناهنجاریهای پنهان اجتماعی توسط سعید مشبری ترجمه و به همت نشر نی منتشر شده است.
[i]. درباره این مفهوم به تفصیل در پسگفتار کتاب بحث میکنم.
[ii]. احتمال یک رویداد، معیاری برای پذیرفتنیبودن آن است. کولموگروف و باروچا-رِید (1933/2018) مجموعهای از اصولی که یک احتمال نیاز دارد رعایت کند تا معیاری نظیر سنجههایی چون طول، مساحت یا حجم باشد را تعریف کردند. این اصول بر بهروزرسانی بِیزی دلالت دارند.
[iii]. با اینکه اقتصاددانها نظری که بر بنیانهای این رشته در قرن بیستم کار میکردند، معمولاً دربارۀ محتوای ترجیحات لاادری بودند (فصل 10 را ببینید).
[iv]. مثلاً در آزمایشهای اقتصادی اولیه، مشاهده میشد که شرکتکنندگان به طرقی عمل میکردند که همیشه بیشینهساز عواید پولیِ تحت ریسکْ در بازیهای کوچک نبودند. بلکه بهنظر میرسید که بسیاری از شرکتکنندگان به عایدی سایر شرکتکنندگان اهمیت میدهند (فصل 10 را ببینید). این یافتهها در بسیاری از بافتارهای فرهنگی تکرار شدهاند و نشانِ باطلکنندۀ «اصل موضوعۀ خودخواهی» در قلب مدل انسان اقتصادی درنظر گرفته شدهاند (هنریش و همکاران 2005).
[v]. در اینجا از اصطلاح «فرضیۀ ثانویه» برای تأکید بر اینکه اینها فرضیههای کانونی در مرکز مدل انسان اقتصادی نیستند استفاده میکنم. فرضیههای محوری در کتابهای مرجع بهآسانی پیدا میشوند و اغلب برچسب «اصول موضوعه» دارند. در عوض، فرضیههای ثانویه فرضیههای مضاف هستند که بهطور دُفکتو توسط اقتصاددانها مطرح شدهاند بدون اینکه لزوماً در توضیحاتِ انسان اقتصادی کتابهای مرجع آمده باشند.
[vi]. در انتهای این کتاب بحث عمیقی دربارۀ مفهوم اقتصادی عقلانیت مطرح میکنم.
[vii]. بهترین نمود چنین انگیزههایی را پل مککارتنی با یادآوری ماجرای نوشتن ترانهای به همراه جان لنون در 1964 ارائه کرد. «جان میخواست خانهاش را بزرگ کند و شوخی ما این بود که «خب! امروز استخر رو بنویسیم» این انگیزۀ خیلی خوبی بود. سه ساعت بعد: «کمک!» از جایی پیدایش میشد. ناگهان ایده به ذهن میرسید: این موفق میشود، این خوب است. شما از اینکه از کاری که مشغول آن بودید پول در میآورد، آگاه هستید. درآوردن پول خوب» (رولر 2012)
2. روانشناسی سوگیریها در رفتار انسانی
دیدگاه خود را بنویسید